On Mode Of Coral

On Mode Of Coral

از روی ترس . . .
On Mode Of Coral

On Mode Of Coral

از روی ترس . . .

and she went again

بین پاهام کهیر زد ه افسرده ام حالم بده همیشه همینطور بوده وقتایی که افسرده بودم بین پاهام کهیر زده . 


سر صبحی  که یاد تو افتادم یادم رفت که چرا از خونه زدم بیرون؟ کجا دارم میرم ؟چرا دارم میرم؟  یادت تیز شده ترس داره تیغ شده میبره، میبره و میندازه دور کیسه جوابام به چراها و که چی ها رو . یادم میره میشینم رو جدول کنار خیابون کهیر بین پاهام میسوزه حالم بده افسرده ام میترسم و جوابی هم ندارم براش


از مرغ فروش شکم گنده ی محلمون بدم میاد.  از بوی پیادو رو وقتی که گند و گهه مرغ و ماهیه مغازه شو میشوره به اون ، از بوی جوب، بوی زمینهای کشاورزی ، بوی خیارا و گوجه ها بدم میاد


بوها! بوها همه جا هستن بوهای غریب و قوی لعنتی با دستهای زمخت و کریه می رن پایین و سهمشون از دلمو بر می دارن و می پاشن به نذر به خیابان و پیاده رو بی تو، به باغچه ها و شمشاد ها، به شهر بی تو 


حالم حال اون روزاس که صبح تا شب سگ دوی چیزی بود که همیشه وقتی میخواستمش نبود و خالی و خالی  و خالی ؛ آره خب من هیچوقت کاسب نبودم از کاسبی بدم میومده . خب لابد اگه کاسب بودم تو هم الان اونجا نبودی ، نشسته بودی کنارم رو جدول خیابون و میکشیدی به مصبش مرغ فروش شکم گنده ی محلمونو . یادی هم نبود که بخواد تیز باشه ترس باشه تیغ باشه که ببره ببره و بندازه دور کیسه جوابام به چراها و که چی ها رو

از کراهت یک چهره !

این روزا هوا حتی سردتر از لختیه صورتاس؛ یا شایدم اونقدر لخت نبودن که از باورم رفته کریه بودنه چهره ای رو که چشاتو مث آفتاب تابستون میزنه. چشمایی که اونقدر سفت بستیشون که انگار یادت رفته تو عاشق فصلی شدی که آسمونشو عینک دودی ازت دزدیده. 

البت خیلی هم توفیری توش نیست که اون روز یه سه شنبه ی خیس بود یا هر روز لعنتیه دیگه؛ که چار راه ـولیعصر بود یا هر چارراهه لعنتیه دیگه؛ که من پام شکست یا  . . . که کل اینا یه خاطره شه که از پشت ماسک بت بگم که غریبگی رو تشنه باشمو یادم رفته باشه چهره ای رو که کریه بودنش چشماتو مث آفتاب تابستون میزنه . 

آره هیچ توفیری توش نیست اما واسه من . . . نه هیچ کس دیگه . 

حالام حوصله م نمیکشه شک کردن به سارتر و و جود و ماهیت رو و فکر میکنم چهره ی من کریه تر از طاقته سرمای این روزاس . 

 

 

پرتاب خویش !

نوشتی نوشتی : " یه وقتایی یهو نه به آدمها جذب که دقیقن انگار به سمتشون پرت میشم
وقتای دیگه اما یه پرتاب کاملن برعکس، کنده میشم از همه و . . . . "

نوشتم : " اگه پرت شده ای هس پرت کننده ای هم باید باشه

برعکسشم همینه coral "




زیادات : مسئولیت نه پای پرتاب شده که پای پرتاب کننده ست ، میدونم که میدونی چی دارم میگم !

درد آرد آگاهی !

شاید از این زاویه

دوست داشتن شبیه دونستن و یا فهمیدنه

وقتی یه چیزی رو بدونی و یا بفهمی

دیگه دست خودت نیست که ندونیش
شاید از این زاویه
دوست داشتن هم نو عی آگاهیه !

ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی چار) : خاصیت عامی !

"مرجان های چابهار نجات پیدا می کنند "
آره ! خبر این بود اما . . . مرجان ها ؟! مرجان ها ! مرجان ؟! مرجانها ؟! مرجان که . . . آخه . . . مگه میشه ؟! مرجان های چابهار نجات پیدا میکنن ! مرجان که . . . اسم خاصه ! انوقت چطور ؟! مرجان ها ؟! مرجان ! مرجان ها ! مرجان ! مرجان یه اسم عامه ؟! مرجان های چابهار ! مرجان ها ! نه ! یعنی چی ؟!؟‌ اَه . . . لعنت ! اما تیتر خبر که همین بود ، مرجان های چابهار نجات پیدا میکنن ! نجات پیدا میکنن ! مرجان ! نجات ! پیدا میکنه !؟ مرجان ! نجات !؟ مرجان ها ! مرجان یه اسم عامه ؟! نه !نه ! اون ! مرجان ! مرجانم ! خاصه ! خاصه ؟! نمی دونم ! گیجم ! گنگم ! چی شده ؟! لعنت ! لعنت ! لعنت !

ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی سه) : مسلول سانتی مانتال و . . .

نمیدونم باید چه اتفاقی بیفته تا به جایی برسی که از خودت بپرسی " ترجیح میدی دوسِت داشته باشن یا قبولت داشته باشن ؟" شاید جواب این سوال برای همه یکی باشه ، شایدم نه ! نمی دونم !
هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز به جایی برسم که این سوال رو از خودم بپرسم . اما رسیدم . چقدر هم دیر ! نمی دونم وقتی یه مسلول بفهمه راهی رو اشتباهی رفته چقدر می تونه واسش مفید باشه وقتی که طولانی ترین راه پیش روش دو قدم فاصله تا در فولادیه .
نمی دونم تو دنیام شدی یا دنیام تو ! بازخورد دنیام رفتار تو بود و تلخی و شیرینی رفتارات تلخی و شیرینی دنیام . یه آن به خودم اومدم دیدم هیشکی دوسم نداره ؛ دنیا از دوس داشتن من عاجزه . دردناکش این بود که گویا برای این دوس داشتن تلاشای زیادی کرده بود و باز شکست خورده بود .
اصلن فکر کن یه گوش باشی به دردودل کل دنیا . یه زبون به دلداری به راهنمایی . یه دیوار به خستگیش . یه دوست به دوستیش . یه . . . یه . . . هه ! . . . همش کشکه لعنتی همش کشکه !
نمی دونم تو دنیام شده بودی یا دنیام تو ! حالم از قبول داشته شدن بهم می خوره ! باید به نفی خودم بلند شم . به ضد خودم . یه خودزنی وجودی ، اخلاقی . یه خودزنی فکری . حس میکنم یه ابزارم یه چیز مفید یه چیز مورد نیاز یه که باید باشه یه چیز که . . . نه !      نه !       نه !
چی شد که به اینجا رسیدم ؟ نمی دونم ! از خودم بدم اومد . از خودی که ساخته بودم از خودی که . . . . ! نمی دونم ! شاید بازیش کردم ! یعنی من ؟! من ! یه دروغ بودم ؟! یعنی همه رفتارام بازی بوده ؟! یعنی . . . ؟! . . . نمی دونم !    نمیدونم !     من خسته ام !
کارم شده شک کردن به خودم ! به کارام ! به فکرام ! من چی ام ؟! کی ام ؟! چی بودم ؟! کی بودم ؟! نمی دونم ! نمی دونم !  

 

*‌ * * * *

یه صدای خفه ای تو سلول بغل هی زمزمه شه : "‌ سردمه ! سردمه ! مث یه سگ که تو یک جنگ سگی . حس بویاییشو ، داده باشه از دست ! "

ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی دو) : گم و گیژ

حالم بده . گیجم . نمی تونم رو پای خودم وایسم . فرقی هم نمیکنه ، وقتی بخوای واسه پنجاه متر راه رفتن پونزده بار طول و عرض این سلول رو راه بری .
حالم بده . بد مث اون شب که دستت به درد و دل وا شد و قصه ی راهنمات رو نوشتی .
نوشتی و نوشتم . گفتی و گفتم . بغض کردی و بغض کردم . و تو همه ی اینا من بودم که ذره ذره فرو می ریختم . خاکستر میشدم . خاک میشدم .
اون روزا راهتو گم کرده بودی ؛ یا فکر می کردی که گم کردی . دور خودت می چرخیدی . میشستی . بلند میشدی . گیج میزدی . بغض میکردی . گریه می کردی .
هی !
هی !
هی !

*‌ * * *

همیشه می گفت اعتقادی به راهنماها نداره ، اما دیگه خسته شده بود . خسته . آدم وقتی خسته میشه به هر چیزی چنگ میزنه تا رو پا بمونه ، تا تو راه باشه .

راهنما جوون بود اما یه جوون اسم در کرده . اسم در کردن راه های مختلفی داره مثلن میتونه . . . بگذریم !
coral دستشو گذاشت تو دست راهنما و شروع کرد . از ره هایی که رفته بود گفت ، از راه هایی که گم کرده بود ، از گیج زدناش ، ترساش . . . ترساش . . . ترساش .
گفت و شنید . گفت و دید . گفت و خوند . روزها گذشتن . حال coral خوب بود . حال من هم . همیشه همینطور بوده با خوبیش خوب بودم ؛ اصلن با بودش خوب بودم . واسه همین رویام بودنش بود . وقتی بود که بود وقتی هم نبود خیالش بود . کارم شده بود رویاشو بافتن تا دستم پر باشه تو سرمای روزام .

قصه به جاهای خوبش رسیده بود . به خوب بودن حال coral ، من و روزهایی که می گذشتن . یه روز دیدم نشسته غصه رو با ساقه طلایی می خوره ؛ سنگین ؛ سکوت کردم به خلوتش ؛ تا خودش آروم شه . تا به وقتش خودش بگه ، که اون شب گفت ؛ که قبل تر هم یه چیزایی گفته بود از این که یه شوهر عاشقش شده . شوهر جانداریست که انگار می تواند عاشق باشد اما نباید عاشق شود . شوهر جانداریست که وفا را در خود شنیده است . شوهر جانداریست انگار متعهد . شوهر جانداریست . جانداریست . جانداریست . اَه .
اون شب فهمیدم که راهنماشه !
کار از بوسه و آغوش گذشته بود و اون وسطا یه گوشه چالش کرده بودن تا شاید دوباره یا شایدم نه .
شب عجیبی بود . coral حمله ی هق هق بود و ضعف . لرزیدم . ترسیدم . نه که از عاشق شدنش که هم خودش گفته بود و هم خودم ردی از عشق ندیده بودم . ندیده بودم . ندیده بودم؟
نمی دونم ، شایدم دارم دروغ میگم . نمیدونم . این روزا کارم شده شک کردن به خودم . به حرفام . به کارام . به خودم . به خودم . به خودم .
خسته م .
حالم بده .
نمیدونم .
نمی دونم .

ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی یک ) : دست بگذاربرثقل سوراخم!پتروس!

یکی هم پیدا نشد بزنه پس کله م بگه :
" گیریم که یه فلش فوروارد خورد تو زندگیت ! تو باید ادامه ش بدی ؟!
برگشت واسه همچین جاهاییه دیگه .
یه فلش بک می زدی زندگیت رو ادامه می دادی ؛ اون سکانسم می شد یه رویا !
همین و بس ! "

آره ! رویام بود . اما دیگه یه رویای محقق شده !
یه راهایی هست ، توش که بیفتی برگشتن ازش سخته . انگار که می کشنت به راه ، ازش ناگزیری . نمی دونم ! بگم طمع یا چیز دیگه ؟!
هر آدمی ممکنه تو زندگیش پیش بیاد که رویاهای دنباله داری داشته باشه ؛ رویاهای دنباله دار یه خاصیت بد دارن ، اولیش که محقق بشه تو افتادی تو یه راه که یه چیزی که نمی دونی چیه تو رو به ادامه ش می کشه .
ا حساس خطر می کنی ، می ترسی ، تردید می کنی ، اما . . . باز ادامه میدی . جلو میری . . . جلو میری . . . جلو میری . . . تا یه چیزی گروپ ! محکم میخوره تو صورتت .
گیج میزنی .
گیج میزنی .
گیج میزنی .
.
.
.
به خودت که بیای ؛ میبینیش که پوزخند عجیبی رو صورتش نشسته و چشاش داره مرکز ثقلت رو سوراخ میکنه .
انگار که مدت هاست منتظره تا به اینجا برسی و بزنتت زمین .
اون . . . . . . . . . . . . . واقعیته !

" این چه آغازی است که بیشتر شبیه پایان است ؟ "

انفرادی اتاق کوچکی است که کفش پتوی سربازی انداخته اند با دستشویی و توالت و سکوت ؛ و زمانی بسیار طولانی که تا هر چه قدر دلت می خواهد خیال را جولان بدهی تا به همه جا سرک بکشد . یاد چیز ها ، حرف ها و کسانی می افتی که تعجب می کنی آن ها را چطور فراموش کرده بودی . من در انفرادی دنبال خودم گشتم .
[ . . .]
بعد از این فکر ها خیالی به سرم زد ، اگر توی انفرادی بهم غذا ندهند بالاخره ناچار می شوم خودم خودم را بخورم . این جا بود که این جمله دوباره توی ذهنم شکل گرفت :
" این چه آغازی است که بیشتر شبیه پایان است ؟ "

« جیرجیرک / احمد غلامی / نشر چشمه »


بعده اون روز ، انگار تو سلول انفرادی ام . زمان کند تر از حقیقتشه و ذهن سزیع تر از حقیقتش . یه زندگی رو تو یه روز طی میکنی .
دارم فکر میکنم .
به تو .
به خودم . 

 

 
میگن انفرادی تهه دنیاس اما نه coral !
اینجا تهه دنیای من نیست !

شاید باید آخرین پست وبلاگ می بود اما . . .

گفتی شاید تو رو از خیلی دورو بریام بیشتر قبول داشته باشم اما 

نشد که بشه  

لبخند زدم  

بی که بدونم چرا

شبناله های تردید و نفهمی !

نوشتم : شاید لوس به نظر بیاد اما . . . آروم جون که میگن نمیتونه چیزی جز این باشه

نوشتی : کاش می شد . . . 

فکر کنم خودشه . همه چی مثل همون اول آشناس . آره . زبریه دیوارا . بوی گچ نم و چب در . خود خودشه . کنج دنج کمد دیواری . تاریک و پنهان . صدای بیرون هست اما خودش نه . همون جای خصوصیه همیشگی .  

نشد که نبودم . که بودم دست خودم نبود . که حالم بهش نمی ساخت . که نمی خواست لابد . بی خیال . شاید بشه دوباره تو این کنج جا شم . که تاریک باشه . که تنگ باشه . که خصوصی . . . . آره ! باید خصوصی هم باشه .  

باشد که باشم . . . .

آینه ها همیشه راست نمیگن! وقتی فرو ریخته ای و سر پا نشونت میدن!

 

گاهی وقتها ممکنه اتفاق خیلی ساده ای بیفتد تا تمام داشته های ذهنیت نسبت به تمام هست ها به هم بخورد . مثلن اینکه زنگ بزنی به دوستی و غریبه ای با صدای دوستت به تو جواب دهد ، تورو هم بشناسد . ممکنه اول فکر کنی آدم فضایی ها دوستت رو دزدیدن و خودشون رو به شکل او در آوردن یا مثلن سارق مسلحی آن ور خط اسلحه رو گذاشته رو شقیقه اش تا ماجرا را لو ندهد . اما . . .  هه . . . اینها فقط تو قصه ها و فیلم هاست ، و اصلن لازم نیست اتفاق افتاده باشند تا فرو بریزی .
امروز که پس از مدتها بهت زنگ زدم کس دیگه ای جواب داد و خواستم قطع کنم . اما . . . تو خودت بودی و این ترسناک تر از هر اتفاق دیگه ای بود . ترس رو حس کردم که از مویرگهای جمجمه م لغزید به گردنم و سر خوردنش رو حس کردم به جایی نا معلوم درون خودم که مرکز ثقل تمام وجودم بود انگار . با فشاری بی محابا که به گمانم له کرد تمام مرکزیت آن ثقل رو ، که من به آنی فرو ریختم . اتصال تک تک اجزای وجودم از هم پاشید و من گوش های وامانده ام رو دیدم که جایی در خلاء دور خود می چرخید و هی می کرد . سماع بود انگار . سماع . با نوایی که در همین حوالی بی خودم می کرد تا تخدیر شده باشد این اتفاق در من و یادم نیاید باد بردنم را .
انبساط در سطحی فراتر از ظرفیت و چیزی که بیرون میریزد از تو ، نا شناس و نا مفهوم . باور می شود ریزش .
شب عجیبی بود . شب عجیبی بود .

گس اضفهان . . . .

دور لبم گسه دهنم گسه . دور لبم . دهنم . گسه . چون . چون خودم گسم . چون روزام گسه . گس مث کونه ی خیار وقتی که از سر خورده باشیش . مث لبای داداش اون لکاته . گس مث روزای بچگی که تنها تو کوچه بازی میکردم .  

 

گس  

مث این روزای بی تو م که نمیدونم کجای دنیامی .

حمید اون خانوم سرطان داره اما . . .

به گمون من مغزش ارضا شده و جایی برای آبش نیست 

نگاه کن انگار که سر ؛ لیوانی و کلیه مکنده ای نی بر لب . . .

جایی برای نشستن روی سکوی سنگیه تاتر شهر نمانده است !

در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید ــ اما افسوس ، این شعاع آفتاب نبود ، بلکه فقط یک پرتو گذرنده ، یک ستاره ی پرنده بود که به صورت یک زن یا فرشته به من تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همه ی بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود ،‌ دوباره ناپدید شد ــ نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگه دارم.
 

/بوف کور / صادق هدایت

موسیقی این روزهای من !

دارم فک میکنم ریتم سوختنه کاغذه سیگارم دو و چاره یا چاروچاره اسلوو  

گاهی آدم میتونه به یه مارلبورو قرمز هم حسادت کنه

گفتی یکی از سخت ترین چیزا تو دنیا عشق یه طرفه ست ؛ کاش مارلبورو قرمز هم همون قدرکه من عاشقش شدم دوسم داشته باشه  

گفتم اگه نداشت که پا به پات نمی سوخت  

اما نفهمیدم حرفت یه حرف از حرفای همیشه بود یا . . . .  

گیج میزنم  

آیاس !

یادمه آیاس میگفت (آدم تا ازدواج نکنه بزرگ نمیشه  

بزرگ شدن تو یه آن اتفاق میفته ) 

خب از عاشق پیشه ای که واسه رسیدن به عشقش قید همه چیز و کسش رو زد شنیدن این حرف عجیب نیست

تفره ( طفره )

هنوز با تفره رفتن مشکل اخلاقی پیدا نکردم  

امروز دوباره جواب داد واسه اینکه دروغ نگم 

اونم به تو coral جان