نمیدونم باید چه اتفاقی بیفته تا به جایی برسی که از خودت بپرسی " ترجیح میدی دوسِت داشته باشن یا قبولت داشته باشن ؟" شاید جواب این سوال برای همه یکی باشه ، شایدم نه ! نمی دونم !
هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز به جایی برسم که این سوال رو از خودم بپرسم . اما رسیدم . چقدر هم دیر ! نمی دونم وقتی یه مسلول بفهمه راهی رو اشتباهی رفته چقدر می تونه واسش مفید باشه وقتی که طولانی ترین راه پیش روش دو قدم فاصله تا در فولادیه .
نمی دونم تو دنیام شدی یا دنیام تو ! بازخورد دنیام رفتار تو بود و تلخی و شیرینی رفتارات تلخی و شیرینی دنیام . یه آن به خودم اومدم دیدم هیشکی دوسم نداره ؛ دنیا از دوس داشتن من عاجزه . دردناکش این بود که گویا برای این دوس داشتن تلاشای زیادی کرده بود و باز شکست خورده بود .
اصلن فکر کن یه گوش باشی به دردودل کل دنیا . یه زبون به دلداری به راهنمایی . یه دیوار به خستگیش . یه دوست به دوستیش . یه . . . یه . . . هه ! . . . همش کشکه لعنتی همش کشکه !
نمی دونم تو دنیام شده بودی یا دنیام تو ! حالم از قبول داشته شدن بهم می خوره ! باید به نفی خودم بلند شم . به ضد خودم . یه خودزنی وجودی ، اخلاقی . یه خودزنی فکری . حس میکنم یه ابزارم یه چیز مفید یه چیز مورد نیاز یه که باید باشه یه چیز که . . . نه ! نه ! نه !
چی شد که به اینجا رسیدم ؟ نمی دونم ! از خودم بدم اومد . از خودی که ساخته بودم از خودی که . . . . ! نمی دونم ! شاید بازیش کردم ! یعنی من ؟! من ! یه دروغ بودم ؟! یعنی همه رفتارام بازی بوده ؟! یعنی . . . ؟! . . . نمی دونم ! نمیدونم ! من خسته ام !
کارم شده شک کردن به خودم ! به کارام ! به فکرام ! من چی ام ؟! کی ام ؟! چی بودم ؟! کی بودم ؟! نمی دونم ! نمی دونم !
* * * * *
یه صدای خفه ای تو سلول بغل هی زمزمه شه : " سردمه ! سردمه ! مث یه سگ که تو یک جنگ سگی . حس بویاییشو ، داده باشه از دست ! "